۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

ماجرای شمال

سلام
ماجرای شمال
این ماجرا که براتون تعریف میکنم قسمتیش بر میگرده به بچگی ما دو تا.من از بچگی خونه اونا بودم یا اون خونه ما تو عالم بچگی چیزی ازسکس سر در نمیاوردم. وقتی اون میومد خونه ما خاله بازی میکردم و در همین حین شیطنتها مون رو میکردیم!من با مال اون بازی میکردم و اون با مال من و ما اصلا نمیدونستیم جریان اینکه من دودول دارم ولی اون نداره چیه!!!تا اینکه یک روز که من رفته بودم خونشون ما با هم قایم باشک بازی می کردیم که دوباره به فکر شیطنت افتادیم!من بهش گفتم برای اینکه مادرت (زن دایی من) شک نکنه تو چشم بزار من میرم داخل تخت بچه (یه زمانی خودمون توش بزرگ شده بودیم) اون تخت لبه های یک متری داشت.من رفتم داخل تخت و یک پتو کشیدم رو لبه های تخت خودم هم زیر پتو بودم اون تا بیست شمرد.زن دایی من که داشت ظرف میشست کار به کار ما نداشن که اون اومد داخل تخت پتو رو کشیدم رو سر خودمون، خلاصه داشتیم به هم ور میرفتیم که یک دفعه زن داییم پتو رو ورداشت وما دوتارو دید !!!!منو زد و فرستاد تو اتاق. بعد مریم رو زد و بعد اومد سراغ من یک دفعه دستامو گرفت و بو کرد! بعدش گفت: شانس آوردی که دستتو تو اونجاش نکردی! دیگه هم حق نداری خونه ما بیای!!!مریم هم داشت گریه میکرد. عصر بابام اومد ، ولی زنداییم هیچی بهش نگفت من هم با بابام رفتم خونه خودمون بعد از اون تابستون من میرفتم اول دبستان ولی دیگه تنها خونه داییمنمیموندم.دیگه زن داییم نمیذاشت من با مریم تو خونه تنها بشم در ضمن زن دایی من عمه من هم میشود. مریم یک سال از من کوچکتره بعد از اون جریان بعضی وقتها که داییم میومد خونه مامریم یک روز با دو روز میموند خونه ما.ما دیگه مدرسه میرفتیم مثل قبل که همیشه پیش هم بودیم نمیتونستیم کاری بکنیم مگر اینه مادرم میرفت خرید و من با مریم تنها میشدیم شیطنت بازی میکردم!تا اینکه داییم اینا از شهر ما رفتند به یک شهر دیگه. ما تنها سالی یک یا دو بار همدیگه رو میدیدیم که به خاطر شلوغی جمع، نمیشد کاری کرد.من و مریم دیگه بزرگ شده بودیم من سال آخر هنرستان بودم و اون سال دوم ریاضی بود. اگر هم موقعیت جور میشد من روم نمیشد براش خاطراتمون رو تعریف کنم و بحث رو به سکسبکشم و فکر میکنم خودش هم اینو میدونست.دیگه اون یه دختر کوچیک نبود اون هیکلش از من تو پر تر و سینه های درشت مثل نارگیل داشت از شاسیش که دیگه نمیشه گفت رو دست جنیفر بلند شده بود!من هم دیگه اون سعید کوچولو نبودم که دودول داشت حالا دیگه برا خودم یه عربی شده بودم (من عرب نیستما )همون سال عید که داییم اینا اومده بودند خونه ما من زدم به سیم آخر به خودم گفتم امسال مثل سالای دیگه نمیشه باید حتما با مریم سکس کنم چون اون هیکل حتی برادر بزرگه من روکه زن داشت حشری میکرد !دل و زدم به دریا رفتم پیشش تو حیاط که لب باغچه نشسته بود حدود سی سانتیش نشته بودم که گفت چه خبرا ما رو نمی بینی خوش می گذره ؟؟؟گفتم از اون تابستونی که مادرت منو دوا کرده دیگه به من خوش نگذشته!دیدم مثل اینکه فهمید منظورم رو خودش رو زد به اون راه که یادش نمیاد!پسر داییم که از ما شش سال بزرگ تر بود اومد تو حیاط و گفت دارید به هم چی میگید که عمم از راه رسید گفت ها چی شده ؟من که دیدم عممه زود پاشدم رفتم پیش پسر داییم!اونم گفت خبری نیست عمم هم از تو حیاط رفت داخل و من تا آخر عید تو کف بودم داییم اینا رفتند!موقع رفتن مریم برام یه چشمک زد که من فهمیدم او از جریان تو حیاط دوزاریش افتاده من هم ناراحت این بودم که چرا نتونستم بکنمش هم خوشحال که اون بله رو داد و اون جرقه ای بودبرای بعد ها.تابستون همون سال بابام از شرکت ویلای انزلی گرفته بود سال قبل چون ماشین جا داشت پسر داییم رو بردیم حا اگر نوبتی هم بود توبت مریم میشد ما سر راه به طرف شمال دنبالشرفتیم اون آماده بود ولی عمم زیاد دوست نداشت اون همراه ما باشه ولی دیگه چاره ای نداشت.مریم ، من و مادرم عقب ماشین نشسته بودیم و برادرم و بابام جلو همین مسئله باعث خوشحالی من شده بود مریم هم دست کمی از من نداشت این رو از تو چشاش میشود خوندگاهی وقتا که من و مریم کنار هم میافتادم و مادرم کنار پنجره بود من خودم رو به خواب میزدم و سرم را رو شونش میذاشتم و دستم رو به روناش نزدیک میکردم و از بغل کمی اونا رو لمسمی کردم.فکر کنم اونم خودشو به خواب میزد تا مثلا عادی به نظر بیاد من هم از خدا خواسته اونو لمس میکردم تا اینکه به انزلی رسیدم دیگه ساعت دو و سه شب بود که داخل ویلا شدم از فرطخستگی همه رفتیم تو یه اطاق و خوابیدم این ویلا سه تا اطاق بیشتر نداشت برادرم رفت تو یکیشون و مادرم و بابام هم رفتتند تو اطاق بزرگه، همه تختای ویلا دو نفره بودن من که خستهبودم چشام اصلا باز نمیشد با همون لباسا رفتم افتادم رو تخت خوابم برد.صبح ساعت ده صبح بود که مادرم بیدار شده بود اومده بود تو اطاقی که من خوابیده بودم گفت شما دو تا چرا رو یه تخت خوابیدین من که تازه فهمیدم جریان چیه گفتم من که دیشبچشام باز نمیشد دیدم همه اطاقا به جز این اطاقه خالیه اومدم افتادم رو تخت!بعد دیدم دیگه چیزی نگفت خوابیدم که دیدم یکی داره تکونم میده چشام رو باز کردم دیدم مریم، گفت یالا تنبل پاشو ظهر شده ها. بعد از خوردن نیمرو داخل باغ، یه دوری زدیم تا ظهر موقعناهار شد بعد از خوردن ناهار بابام گفت یه چرت بزنید تا بعد بریم شنا که من یه فکر شیطانی به زهنم رسید. همه رفتن خوابیدن من هم پای تلویزیون رو کاناپه خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم بابام داره همه رو صدا میزنه که پاشید مگه نمیخواستید برید دریا شنا!که بعد از آماده شدن همه پیاده رفتیم لب ساحل ، ما مردا لخت شدیم ولی ماردم و مریم با همون لباساشون میومدن تو آب وقتی من لباسامو در آوردم و فقط با یک شرت مایو بودم، دیدممریم زیر چشمی داره منو نگاه میکنه رفتم تو آب شنا میکردم وقتی اومدم بالا مریم هم از آب اومده بود بیرون و حوله رو پیچیده بود دور خودش چون باد میومد سردش میشد من همداشتم میلرزیدم که گفت حوله رو میخوای؟گفتم خودت سردت میشه؟گفت من تقریبا خشک شدم!در همین حین اون داشت به شورت من نگاه میکرد. شهوت تو چشاش موج میزد که حوله رو داد به من وقتی حولشو از رو تنش برداشت لباساش تمام چسبیده بودند به بدنش که یکمرتبه سعید کوچیکه از خواب بیدار شد و خوبه حوله دورم بود ستم نشد.مریم داشت منو نگاه میکرد که من به داد زدم من دارم میرم ویلا، بابا کلیدا رو کجا گذاشتی؟گفت تو جیب بغل شلوارم . کلید ها رو ور داشتم رفتم سمت ویلا یه ربع ساعتی گذشته بود که دیدم صدای در اومد من تو اطاق لخت وایساده بودم داشتم مایو خیسم رو عوض میکردم که یک دفعه دیدم مریم بدون درزدن اومد تو. بهش گفتم برو بزار لباس بپوشم بعد بیا، من فکر میکردم بابام و بقیه باهاش اومدن که اون گفت منم میخوام لباسامو عوض کنم بهش گفتم برو تو اون اطاقگفت لباسام اینجاست.من هم میترسیدم مادرم بیاد ما دوتا رو تو این وضع ببینه چی میگه.گفتم پس زود تر تا نیومدن من پشتمو یه کمد کردم تا اون از تو کمد لباساش رو در بیاره من شورت پام نبود و حواسم هم نبود که جلو آئینه است بعد یکدفه مریم در اومد گفت دودولت بزرگشده ها که من هم که دیدم اوضاع عالیه گفتم میای به یاد بچگیها با هم بازی کنیم!دیدم ساکت شد و هیچی نگفت خودم رو بهش رسوندم که لبم رو گذاشتنم رو لباش دیدم اون از من حشریتره داره همزمان با لب گرفتن با کیره من هم بازی میکنه که دیگه تو دستشسفت شد ه بود زود پرتش کردم رو تخت برگشتم درو از داخل قفل کردم زود برگشتم خوابیدم روش داشتم لبش رو میخوردم و اون هم همین کارا رو میکرد او خیلی حرفه ای شده بودزبونشو میکرد تو دهن من و میچرخوند بعد از یک ربع لب گرفتن رفتم سراغ لیسدن تمام بدنش از لاله گوشش شروع کردم تا سینهاش رو خوردم داشتم شکمش رو میخوردم و میومدمپایین تر تا رسیدم به شرتش.خیس بود خودش کمک کرد تا درش آوردم بعد شروع کردم به خوردن چوچولش که دیگه داشت صداش به طاق آسمون میرسید بهش گفتم آروم تر همه حالا میریزن اینجا ها!دیگه هرچی من بیشتر کوسش رو لیس میزدم او بالش رو گاز میگرفت زبونم رو لوله کردم گذاشتم بین لبه های کسش که دیدم پرده نداره فرستادم تو که یک دفعه تمام ماهیچه هاشمنقبض شد بعد شل شد فهمیدم که ارضا شده بعد از چند دقیقه که به حال اومد گفتم حالا نوبت ... هنوز حرفم تموم نشدن بود که دیدم دو زانو روبروم نشسته و مال من داخل دهنشه.منو خوابوند رو تخت و شروع کرد به ساک زدن.تا حالا این قدر ساک زدن برام لذت نداشت. مثل زن های حرفه ای ساک میزد. همون طور که تو دهنش بود به طرف من چرخید و کسش رو به صورت من قرار داد من هم شروع کردم بهلیسیدن تا اینکه دیدم اگه ادامه بده خالی میشم .اون هم دوباره حشری شده بود . پاشدم گفتم به کمر بخوابکیرم رو آروم فرستادم تو کسش! یه آخ کوچیک گفت من صبر کردم بعد شروع کردم به تلمبه زدن دو تا پاهاش رو کتفهای من بود. اون داشت سر و صدای میکرد.بهش گفتم برگرد چهار دست پا (سگی) بشین زود همین کارو کرد من دوباره گذاشتم داخل کسش. بهش گفتم بالش رو گاز بگیر پاهات رو هم جمع کن. در همین حین داشتم با سینهاش ور میرفتم که دیگه خسته شدم گفتم حالا تو من خسته شدم!زود جامون رو عوض کردیم اون اومد روی من و با دستش آروم کیر من رو گذاشت تو کسش و شروع کرد به بالا پائین کردن.... بعد چند دقیقه اونم داشت دیگه خسته میشد و سرعتش رو کم کرد و خوابید رو من.در حین بالا پائین شدن من هم سینهاشو میخودم که دیدم اون دوباره ارضا شده برای همین سریع برگشتم خوابوندمش رو کمر و شروع کردم به تلنبه زدن. بعد 7-8 تا تلنبه زدن من همارضا شدم و در همون حال که کیرم داخل کسش بود خودمو خالی کردم و روش خوابیدم !بعد از چند دقیقه لب گرفتن, حال دوتامون جا اومد و پا شدیم.مریم گفت چرا ریختی تو؟من بهش گفتم اشکالی نداره من همیشه چند بسته قرص دارم!بعد من بهش گفتم اولین بار با کی سکس کردی که پردتو زده؟گفت به خدا با هیچ کس.گفتم پس چرا جلوت بازه؟گفت راستش خودم هم نمی دونم!می خواستم بگم خر خودتی! گفتم سریع پاشو بریم دوش بگیریم تا نیومدن هر دو تامون رفتیم تو حمام فقط دوش گرفتیم و از فرصت استفاده کردیم و همونجا چند تا لب از هم گرفتیم وسریع اومدیم بیرون رفتیم تو اتاق که یک دفعه دیدم صدای بچه ها میاد که برگشتن!گفتم شانس آوردیم که سه نشد. اگه زنده بودم سکس های بعدیم با مریم را براتون مینویسم

نادر و میترا

سلام
نادر و میترا
يک روز جمعه که باز توي خونه تنها بودم و داشتم پشت کامپيوتر طبق معمول فيلم تماشا مي کردم که صداي جيغ و داد يه دختر رو از پارکينگ مجتمع شنيدم سريع ازجام بلند شدم بدون معطلي رفتم پائين ديدم نگهبان توي اتاق نيست اين ور و انور رو نگاه کردم مثل اينکه اون روز مجتمع خالي از سکنه بود چون بغير من کسي بيرون نيامده بود رفتم طبقه پائين پارکينگ سمت سالن بازي که صداهاي ضعيف همون دختره رو شنيدم سريع به سمت سالن رفتم وقتي باز کردم ديدم بله نگهبان که يه افغاني بود با هم ولايتي خودش دختر واحد بالايي (ميترا) رو گرفتن و روي ميز پينگ پونگ خمش کرده بودن و شلوار لي و شرتش رو تا زانو کشيدن پائين و نگهبان سعي مي کرد کير نيمه شق شده اش رو از پشت بکنه توي کس دختره و هم ولايتيش هم دهن ميترا رو گرفته بود تا جيغش در نياد .وقتي من رو ديدن از ترس ولش کردن ميترا تا جلوي دهنش باز شد دوباره جيغ کشيد ولي وقتي ديد کسي جلوي اون رو نگرفته از روي ميز بلند شد و برگشت باديدن من زد زير گريه اصلا هواسش به شلوار و شرتش نبود همينجوري نشست زمين نمي دونستم به کس مودار اون نگاه کنم يا به نگهبان که هاج و واج داشت منو نگاه مي کرد يه چند ثانيه همينجوري ناهشون کردم و يکهو هجوم بردم سمت نگهبان دوسه تا کشيده زدم در گوشش اون يکي سريع شلوارش رو بالا کشيد و از فرصت استفاده کرد و زد به چاک . ميترا هنوز روي زمين به همون حال چنباتمه زده بود و سرش رو با دستهاش محکم گرفته بود . به نگهبان گفتم برو بالا بعداً حساب تو يکي رو مي رسم .بعد خم شدم و از بازوهاي ميترا گرفتم و بلندش کردم دوباره کس مودارش منو وسوسه مي کرد اما دلم واسش خيلي مي سوخت بي اختيار دست بردم و شلوار و شرتش رو کشيدم بالا که خودش از دستم گرفت و بست بيچاره از ترس دهنش بند آمده بود و لبهاش مي لرزيد حتي نمي تونست از من تشکر کنه زير بغلش رو گرفتم تا کمکش کنم تا از سالن بيرون بريم اما نمي تونست نمي دونم چرا اما بي اختيار سرش رو توي بغلم گرفتم و شروع کردم به نوازش کردن و دلداري دادن که نترسه ديگه تمام شده اما هنوز داشت هق هق مي زد . سرش رو از روي سينم بلند کردم و آروم گونه اش رو بوسيدم توي اون موقع اصلاً از روي شهوت نبود و فقط مي خواستم اون يکمي آروم بگيره خلاصه حالش جا آومد و باهم از پله ها بالا رفتم توي راه بهش گفتم که اونجا چکار مي کردي تنهاي چيزي نگفت بعد پرسيدم مي ري خونه که همينجور که بهم چسبيده بود دوباره زد زير گريه و محکم از کمرم گرفت اما اين بار من داشتم شق مي کردم . ازش پرسيدم ببخشيد مگه تونستن کاري هم باهات بکنن که بلندتر شروع به گريه گرد و فقط يه کلمه گفت نمي دونم هيچي نمي دونم . ديدم وضع روحيش خيلي خرابه گفتم باشه بيا خونه ما همين طبقه اول هست بريم يه آبي به سرو صورتت بزن . چيزي نگفت و با هم رفتيم خونه بردمش سمت دستشوئي و گفتم برو تو و سرو صورتت يه آب بزن وقتي رفت تو بازم مثل هميشه از سوراخ در نگاه کردم ببينم داره چکار مي کنه رفت سمت چاه توالت شروع کرد به باز کردن دکمه هاي شلوار لي اش بعد پائين کشيد و شروع کرد به وارسي کردن کسش حيونکي ترسيده بود واي چه کوسي داشت تا حالا چرا به ميترا اينقدر توجه نکرده بودم اخه اون دختره خيلي راحتي بود هميشه توي سالن بازي مجتمع و کلا توي ساختمان راحت بود و با دوستهاش بازي مي کردن دختراول دبيرستان بود و هميشه با شلوار و بدون حجاب مي گشت اما حالا داشتم کس مودارش رو مي ديدم دلم داشت از قفسه سينم بيرون مي زد تا حالا کس دختر کوچيک نديده بودم واي معلوم بود تا حالا اصلا موهاي کسش رو نتراشيده بود .خوب که خودش رو وارسي کرد شلوارش روبالا کشيد و من هم از پشت در کنار آمدم و رفتم تا براش يه شربت درست کنم وقتي بيرون آمد يکمي حالش بهتر شده بود اما با ديدن من سرخ شد و سرش رو پائين انداخت و شروع کرد به تشکر کردن من يه لبخندي بهش زدم و گفتم اشکال نداره بشين يه شربت بخور تا حالت جا بياد گفت نه مي خواد بره خونه اصرار نکردم اما برگشت و گفت خواهش مي کنم چيزي توي مجتمع نگم گفتم باشه اما بايد که پدر اين نگهبان عوضي رو درآورد که گفت نه اون وقت آبروي من هم مي ره . بهش گفتم مگه کاري باهت تونستن بکنن سرش رو انداخت پائين و چند قطره اشک از چشماش بيرون اومد دوباره با مهربوني از چانش گرفتم و بلند کردم و با يه لبخند بهش گفتم تو داداش نداري مي دونم اگه منو بجاي دادشت قبول کني بهم اعتماد کن مي تونم بهت کمک کنم يه نگاه با محبت بهم کرد و با لبخند تلخي همراه با سرازير شدن اشک از گونه هاش گفت نمي دونم بعد دوباره سرش رو پائين انداخت .هم دلم واسش مي سوخت و هم داشتم از شق درد مي مردم دلم مي خواست دوباره اون کس مودار کوچولو رو دوباره ببينم دلم رو به دريا زدم و با پروئي گفتم ببينم ميترا سوزش داري يهو سرش رو بالا آورد و گفت چي ؟گفتم هيچي داره مي سوزه . بازم با تعجب گفت چي؟ گفتم بابا اونجات داره مي سوزه يه نگاه با ترديد کرد و گفت يکمي گفتم فهميدي تونستن کاري بکنن يا نه چيزي نگفت و فقط سرش پائين بود دوباره با پروئي گفتم توي دستشوئي نگاه کن ببين ازت خون آمده يا نه اگه اينجوري بود که من باباي اون مرتيکه افغاني رو در ميارم بدون اينکه چيزي بگه در رو باز کرد و رفت .چيزي نگفتم اما بيرون توي راهرو آروم صداش کردم و گفتم اگه دوست داشتي باهم بريم پيش دکتر معاينه بکنه اون وقت خيالت راحت مي شه قول مي دم به کسي نگم تشکر کرد و رفت .چند روز بعد سر کوچه ديدمش به سمتم اومد و سريع از من خواست که کمکش کنم گفتم چي شده گفت مگه اون روز نگفتي دکتر آشنا داري گفتم چرا گفت ببين از اون روز به بعد اين فکر مثل خوره افتاده به جونم و فقط روم مي شه به شما بگم اگه خداي نکرده طوري بشه اون وقت بابام منو مي کشه گفتم ناراحت نشو باشه من فردا يه کاري برات مي کنم . شماره موبايلم رو بهش دادم و رفت فردا بعداز ظهر يه قرار توي مطب يه خانم دکتر گرفتم و بعد با ميترا رفتيم توي ماشين بهش گفتم خوب به دکتر چي بگيم گفت چي رو چي بگيم گفتم ببين اگه همينجوري بريم خوب اگه خداي نکرده چيزيت باشه اون وقت دکتر فکر مي کنه کار منه پس بايد بگيم که ما دو تا باهم نامزد هستيم و آمديم گواهي سلامت بگيريم قبول کرد وقتي وارد مطب شديم منتظر شديم نوبت ما که شد منشي گفت ايشان خانوم شما هستند يه لبخند زدم گفتم تقريباً نامزد هستيم يه لبخند مرموز بهم زد و گفت خوب پس براي گواهي سلامت اومدين سرم رو به علامت مثبت تکان دادم به ميترا گفتم برو تو من اينجا واستادم که منشي گفت شما هم مي تونيد برين تو بعد بازم يه لبخند بهم زد من هم از خدا خواسته پشت سر ميترا پريدم تو واي همش توي سرم اين بود که وقتي دکتر داره ميترا رو معاينه مي کنه واي توي همين فکر بودم که خانم دکتر گفت خوب چي شده گفتم چيزي نيست ما با هم نامزد هستيم و براي گواهي سلامت اومديم لبخندي زد و خيلي مهربون به ميترا گفت دخترم شما برو آماده شو من بيام ميترا نگاهي به من کرد و نگاهي با ترس و تعجب به دکتر که دکتر متوجه شد و دوباره بالبخند گفت نترس عزيزم برو پشت اون پرده مانتو شلوار و شرت خودت رو بکن اونجا يه روپوش هست به پوش بعد بيا روي اين صندلي بخواب .واي صندلي معاينه خودش يه حالتي داشت که داشتم کم کم شق مي کردم مثل تخت بود و جلوي اون دوتا جاي پا ميترا رفت و بعد چند دقيقه با اون روپوش که از زير کوسش کاملا معلوم بود برگشت چشام داشت چهارتا مي شد روي صندلي نشست و پاهاش رو توي اون جاپاها گذاشت تا کاملاً از هم باز قرار بگيرند بي اختيار چشام رو دوخته بودم به موهاي کسش سوراخ کونش هم معلوم بود واي چي داشتم مي ديدم باورم نمي شد چقدر کسش کوچيک بود و تنگ اما ميترا بلافاصله روپوش رو کشيد روي پاهاش و من تازه متوجه شدم که نبايد نگاه مي کردم يه اخمي هم بهم کرد .وقتي دکتر آمد آرام پاهاي ميترا رو توي اونجا با کمر بند بست بعد روپوش رو کنار زد از کنار دست دکتر سعي مي کردم تا خوب تماشا کنم دکتر دستکش توي دستش کرد و آروم آروم شروع کرد به باز کردن لبهاي کس ميترا مثل اينکه اون درد داشت اما چشماش رو بسته بود و سرش رو بالا نگه داشته بود و لب زيرين خودش رو گاز گرفته بود عرق از پيشانيش داشت مي ريخت دکتر کمي بيشتر لبهاي کسش رو از هم باز کرد و حالا کاملا دوتا سوراخ معلوم بود واي از زير شلوار کاملا شق کرده بودم مخصوص ميترا با زور سعي مي کرد عضلات بدنش رو منقبض کنه اون وقت سوراخ کونش هم هي جمع مي شد و دوباره از هم شل مي شد دکتر منو صدا کرد و گفت ببينيد شما بايد بيشتر آشنائي داشته باشيد البته من تصور مي کنم که شما فردي تحصيل کرده هستيد دلم حري ريخت بعد سوراخ مهبل رو بهم نشان داد و کمي در باره پرده بکارت حرف زد بعد گفت الحمدالله نامزد شما از هر حيث سالم است . بعد کمي هم با سوراخ کونش بازي کرد و تا بند اول انگشت سبابه توي کونش کرد که ميترا بي اختيار يه واي با صداي لرزه کرد و خاموش شد دکتر يه نگاه به ميترا کرد بعد گفت خوب تمام شد بعد پاهاي ميترا رو باز کرد و گفت که بلند بشه و بره لباس بپوشه . وقتي ميترا لباس مي پوشيد ديدم رفتار دکتر کمي عوض شده اما چيزي نگفتم اون شروع کرد به نوشتن گواهي سلامت ميترا هم لباس پوشيد و بيرون آمد دکتر گواهي رو به ميترا داد و لبخند کوچيکي زد و گفت لطفا شما يه دقيقه بيرون باشيد الان نامزدتان مي آيد .دلم باز دوباره حري ريخت واي اين دکتر مي خواد چي به من بگه وقتي ميترا رفت دکتر رو به من کرد و گفت ببينيد چيز خاصي نيست اما من به عنوان يک پزشک وظيفه دارم افراد جوان مثل شما رو راهنمائي کنم .با تعجب داشتم به دکتر نگاه مي کردم که ادامه داد ببينيد خيلي واضح بگم شما سعي کنيد در زمان نزديکي با همسرتان بيشتر از راه هاي طبيعي استفاده کنيد . با توجب به دکتر گفتم ببخشيد من متوجه نمي شوم .گفت ببينيد با معاينه نامزدتان متوجه شدم که ايشان نزديکي از راه غير مهبل داشتن يعني مقعدي اين نوع مقاربتها معمولا در زمان نامزدي اتفاق مي افتاد اما سعي کنيد بعداز ازدواج از اين نوع مقاربت به پرهيزيد چون حتما همسرتان دچار ناراحتي خواهد شد . هاج و واج مانده بودم خيس عرق بودم چون اون فکر مي کرد که من با ميترا از پشت سکس داشتم وقتي بيرون آمدم هنوز حرفهاي دکتر توي گوشم بود وقتي سوار ماشين شديم ميترا از تغيير رفتارم پرسيد و گفت واقعا از شما متشکرم اما موضوع مهمي بود که دکتر با شما حرف مي زد نگاهي بهش کردم توي دلم گفتم خوب حالا که اون يکي دوبار از کون داده پس ما چرا نکنيمش . گفتم يه چيزي ازت مي پرسم راستش رو مي گي گفت اره حتما گفتم ببين ميترا تو تا حالا با کسي سکس داشتي يکه خورد گفت نه بخدا مگه نديدي دکتر گواهي سلامت بهم داد گفتم نه مي دونم اما دکتر يه چيز ديگه هم به من گفت تو از پشت سکس داشتي اون هم چندبار با گفتن اين حرف صورت سفيدش سرخ سرخ شد و سرش رو پائين انداخت گفتم هان راستش رو بگو درسته تو از پشت سکس داشتي سرش رو به علامت منفي به طرفين کرد گفتم ببين قرار بود دروغ نگي دکتر وقتي ماينه مي کرد فهميد که توچند بار از پشت سکس داشتي آره ميترا ؟ديدم باز هم اشک از گونه هاش سرازير شد گفتم ببين چرا داري گريه مي کني کم کم داشتم حالت دوستانه بهش مي گرفتم و سعي مي کردم تا از نظر ذهني کاملاً تخليه بشه گفتم ببين قرار بود با من رو راست باشي مثل يه داداش خوب حالا بگو ببينم داشتي يا نه ؟نه به خدا اما اما گفتم اما چي ببين دروغ نگو دکترها همه چيز رو مي فهمن وقتي داشت مقعد تو رو نگاه مي کرد من هم ديدم يکم از پوست عضلات اونجا بيرون زده بود و کاملاً معلوم بود که تا حالا چندين بار از اونجا سکس داشتي اين حرفا رو وقتي مي زدم هم داشتم شق مي کردم هم سعي مي کردم اون رو حشري بکنم . بعد دوباره شروع کردم به حرف زدن که چرا مي ترسي اصلاً اشکال نداره چون آدم بايد به هرحال شهوت خودش رو يه جوري خالي بکنه . ببين مثلاً ما پسرها معمولا راحت تر از شما دخترها خودمون رو تخليه مي کنيم اما شما واسه اينکه اوپن نشين مجبور هستين از همون راه خودتون رو ارضا بکنيد اين حرفها رو با آب و تاب تعريف مي کردم اما نمي دونستم که ميترا داره حشري ميشه يا نه که ميترا با بغض گفت نه بخدا اما يه چندباري خودم اين کار رو با خودم کردم . گفتم چي خودت يعني چي چطور با شرم و حيا گفت با خيار و چيزي نگفت ديگه روي من باز شده بود و گفتم چي چرا آخه با اون باز هم از اين حرفهاي سکسي شروع کردم باهاش حرف زدن تا به نزديکي خونه رسيديم اما ميترا حرفي نزد سر کوچه نگه داشتم تا پياده بياد .چند روز گذشت و باز ميترا همون دختر شاداب سر زنده با همون وضع هميشگي يعني شلوار لي تنگ و بلوز در محوطه مجتمع رفت و آمد مي کرد واي وقتي اون کون و کپل رو از زير شلوار لي مي ديدم کيرم شق مي شد و ياد حرفهاي دکتر و ديدن اون تصاوير توي مطب مي افتادم . از شانسم قرار شد که مادر و پدرم برن شهرستان بهترين موقع بود که يه سير کون ميترا رو بکنم به همين خاطر روز پنج شنبه عصر رفتم سالن بازي ديدم داره با يکي از دختراي همسايه پينگ پونگ بازي مي کنه واي پشتش به من بود وقتي داشت خم مي شد دلم مي ريخت .صداش کردم اومد جلوي در سالن کمي به عقب رفتم تا بياد بيرون با لبخند گفت بله گفتم راستش فردا پدر مادرم مي رن شهرستان من تنها هستم مي خواستم ببينمت .کمي اخم کرد و گفت من منظور شما رو نفهميدم گفتم خوب ببين گفتم يه چند ساعتي باهم حرف بزنيم گفت در باره گفتم ببين چرا متوجه نيستي از همون حرفا مي خواستم يکمي نصيحتت کنم - گفت مرسي اما فکر کنم ما روز جمعه بريم بيرون از اين حرفش ناراحت شدم دختره کون ده داشت واسم کلاس مي زاشت کمي لحن حرفم رو عوض کردم خوب هرچي خودت بخواي اما من مجبورم موضوع اين افغاني رو با اون موضوع ارضاء خودت رو به پدرت بگم يهو رنگ روش پريد و شروع کرد به التماس کردن گفتم به هرحال فردا صبح من منتظرش هستم اگه نياي مجبورم به پدرت همه ماجراي رو بگم رفتم مي دونستم که مياد چون خيلي ترسيده بود . شب همش به ياد ميترا بودم و دل توي دلم نبود جون فردا مي خواستم يه کون تنگ رو بکنم .خلاصه روز موعود بسر رسيدهمه چيز رو آماده کرده بودم همون چشم الکتريکي رو از داخل کانال کولر روي تختم تنظيم کرده بودم که کاملا از خودمون فيلم بگيرم کرم بي حس کننده و...ساعت ده بود که زنگ آپارتمان زده شد از چشمي در نگاه کردم ديدم خودشه ميترا اما با مانتو بود در رو باز کردم و زود پريد تو گفت ببين من زياد وقت ندارم اومدم بهت التماس کنم گفتم مي رم سر کوچه خونه همکلاسيم برگردم اگه دير کنم اون وقت زنگ مي زنند آبرومون مي ره .دختره کوني داشت واسه من خطو نشون مي کشيد رو بهش کردم و گفتم ببين ما کلي کار داريم برو به خونه بگو تا ظهر اونجا هستي گفت آخه نمي شه درو باز کردم و گفتم پس برو فردا من هم با بابات همه چيز رو مي گم . يه نگاه مظلوم بهم کرد و گفت باشه الان مي گم برمي گردم رفت بعد چند دقيقه برگشت بي مقدمه دستش رو گرفتم و بردم توي اتاق خودم .روي تخت نشست من هم روبروش روي صندلي کامپيوتر نشستم بعد رو بهش کردم و گفتم خوب چرا مانتو ات رو در نمي آري گفت مرسي خوب بگو حرفهات رو بگو مي خوام برم خنديدم و گفتم نه اينبار حرف نمي زنيم عمل مي کنيم با اين حرف از جاش بلند شد که بره پريدم بغلش کردم و گفتم نه ديگه نشد شروع کرد به التماس کردن که بزارم بره گفتم ببين اصلاً نترس با جلوت کاري ندارم فقط يه بار از پشت همين نه تورو بخدا نه گفتم ببين ازيت نکن تو که تا حالا چندبار اين کار رو تجربه کردي گفت نه بخدا اصلاً گفتم فرقي نداره حالا مي بيني چقدر لذتش از اون بيشتر هست و با اين حرفها آرومش کردم و کم کم مانتو و روسري رو از تنش درآوردم وقتي بازم اون رو با همون شلوار لي تنگ و بلوز مي ديدم که سينه هاي کوچيکش از زير کرست فنردار کاملاً برجسته شده بود محکم بغلش کردم و روي تخت خوابوندمش و محکم از لبهاش بوسيدم ميترا زير من داشت وجه ورجه مي کرد اما کم کم آروم داشت مي شد وقتي لب زيرش رو توي دهنم گرفتم و شروع کردم به مکيدن کاملاً معلوم بود که بدنش شل شد و مقاومتش کمتر از زير بلوز گرمي سينه هاش رو مي تونستم حس کنم همينجور که داشتم زير گردنش رو مي بوسيدم و آروم ميک مي زدم که جايش باقي نمونه دستم رو بردم پائين و از روي شلوار لي محکم چنگ زدم و کپل کونش رو محکم گرفتم و شروع کردم به ماليدن همين جوري محکم سعي مي کردم از جلو کيرم رو از روي شلوار به جلوش بمالم آه و اوهش بلند شده بود واقعاً خيلي باحال حال مي کرد تا حالا نديده بودم که دختري اينجوري آه و اوه بکنه بعضي وقتها وقتي خيلي حشري مي شود مي گفت اوي با يه حالتي اين کلمه رو ادا مي کرد که تنم مي لرزيد .دستم رو از پشتش بيرون کشيدم و بلوزش رو دادم بالا يه کرست فنر دار سفيد اون سينه هاي کوچيکش رو توي خودش گرفته بود قبل اينکه نزاره اون رو از تنش بيرون کشيدم با هرچه زور داشتم روي اون دراز کشيده بودم که نتونه اعتراضي يا حرکتي داشته باشه بدنش سفيد و باريک بود وقتي بند کرستش رو از پوشت باز کردم لبهاش داشت از ترس مي لرزيد همينجور بدنش گفتم نترس عزيزم هيچي نيست حالا چنان کاري مي کنم که خودت حال کني بدنم رو بالا اوردم و سريع تي شرت خودم رو هم بيرون کشيدم . مي دونستم بعضي از دخترا از موي سينه مردا خوششان مياد من هم سينه پر موي دارم آهسته موهاي سينه هام رو نزديک سر پستون ميترا کردم و سعي مي کردم آرام آرام بهش بمالم واي دوباره آه اوه اون بلند شد اينبار چنان آه وووووي مي کرد و چشماش هم خمار شده بود ديگه تحمل نکردم نوک يکي از ممه هاش رو با دندان گرفتم و شروع کردم به مکيدن با اين کار اون جيغ کشيد و با دستاش سعي مي کرد سرم رو از روي پستوناش جدا کنه اما نمي تونست حريف من بشه تا يه سير حسابي از ممه هاش نخوردم ولش نکردم با اين کارم مي دونستم که حالا کاملاً اورگاسم شده چون سست و بي حال شده بود همينجوري با بوسيدن شکم و نافش به شلوارش رسيدم وقتي دکمه هاي شلوارش رو باز مي کردم و اون شرت قرمز رنگش از زير اون پيدا بود چشماش رو باز کرد و گفت نه بسه ديگه اما بقدري سست بود که نمي تونست مقاومت کنه شلوار بقدري توي تنش چسبيده بود که وقتي پائين کشيدم شرتش هم با اون پائين کشيده شد واي با ديدن موهاي کسش ديگه طاقت نياوردم همونجا شلوار و شرتش رو که تا سر زانو پائين کشيده بودم رها کردم و يک راس رفتم سراغ کسش با انگشتم با دقت لبهاي کسش رو باز کردم با ديدن هردو سوراخش ياد اون روز مطب افتادم زبونم رو بردم جلو و يواش يواش با چوچولش بازي کردم چنان بدنش به لرزه اومد که پاهاش رو به هم چسباند که صورتم بين پاهاش قرار گرفت واي چنان با حرص مي ليسيدم و اون هم رفته رفته با آه و اوي وووي شروع کرد تا به جيغ کشيدن چنان جيغ مي کشيد که ترسيدم همه همسايه ها صداش رو بشنواند اما من مشغول کارم بودم . يکمي پائين تر آومدم و با دستم کپل کونش رو از هم باز کردم تا سوراخ کون تنگش رو ببينم داشت زور مي زد تا من نتونم کپلش رو باز کنم که باز مثل اون روز توي مطب عضلات کونش بازو بسته مي شد با ديدن اين صحنه ديوانه تر مي شدم از روش بلند شدم و کرم بي حس کننده رو برداشتم دوباره پريدم بغلش اون با ديدن اون کرم ازم پرسيد اين چيه نشونش دادم گفتم نترس بي حس کننده هست دردش رو کم مي کنه گفت واي نه مگه گفتم آره نترس دردش از خيار کمتره بعد غلطنوندمش به پشت و باز اون کپل رو از هم باز کردم و بادقت همه جاي سوراخ کونش رو چربي کردم که بي هوا انگشتم رو يکمي کردم توي کونش جيغ کشيد و محکم با دستش روتحني رو چنگ زد و همزمان از پشت سر با پاشنه پاش محکم زد به پشتم ولش کردم زود بلند شدم شلوار و شرتم رو با هم پائين کشيدم کيرم شق شق شده بود نشستم روي ران پاهاش و آروم سر کيرم رو نزديک چاک کپل کونش که هرچي مي تونست با زور به هم چسبانده بود اولين ضربه آروم که با سر کيرم به اونجا زدم گفت آي و بيشتر خودش رو جمع کرد اين کارش من رو بيشتر حشري مي کرد واسه همين چندبار اين کار رو کردم مخصوصا همون صوتي که مي گم رو ووويي بيشتر منو ديوانه مي کرد دوست داشتم بيشتر باهاش حال کنم واسه همين يکمي از جام بلند شدم و برش گردوندم و سريع روي سينه هاش نشستم و کيرم رو جلوي چشماش گرفتم از ترس گفت واي خدا . گفتم هان چيه تا حالا نديده بودي گفت نه واي نه آقا نادر ترو بخدا اگه اين رو تو ببري من مي ميرم گفتم نترس بابا بزار آلان اثر کرم که بکنه هيچي نمي فهمي اصلاً درد نداره حالا بيا يکمي با اين ور برو گفت نه يعني چي به سمت دهنش بردم گفتم يعني بليس سرش رو عقب کشيد گفتم تميز نترس گفت نه حالم به هم مي خوره که سر کيرم رو آروم گذاشتم روي لبش گفتم باشه حداقل ببوسش آروم لبهاش رو به هم غنچه کرد و از نوک کيرم بوسيد واي گرمي لبش رو روي سر کيرم که حس کردم از خودم بي خود شدم فشارش دادم و با زور يکمي از کيرم رفت توي دهنش اما گاز گرفت من هم مجبور شدم بکشم بيرون رو کردم بهش گفتم خوب پس گاز گرفتن هم بلدي هان با زور برش گردونم و زير لبم گفتم حالا چنان مي کنم تو کونت که زمين رو گاز بگيري .باز هم خودش رو جمع کرد محکم با سيلي زدم رو کپلش جيغ کشيد و گفت آي نزن چرا داري مي زني گفتم جون دوست دارم بازش کن زودباش شل کن خودتو بعد با زور از هم بازش کردم و سر کيرم رو يواش لاي پاهاش گذاشتم جوري که از کنار سوراخ کونش سرخورد رفت پائين که يهو گفت وووئي چه داغ گفت آره حالا کجاش رو ديدي وقتي بره تو اون وقت داغ تر هم مي شه يه چند بار کيرم رو لاي پاهاش بالا و پائين کردم و هربار بيشتر فشار مي دادم تا با کس و کونش بيشتر بچسبه که دفعه آخري يه جيغ کشيد فهميدم که سر کيرم به داخل سوراخ کسش خورده اما خوشبختانه تو نرفت . گفتم ببين اينجوري نمي شه يکمي شکمت رو بده بالا تا اين بالش رو بزارم زير شکمت اون وقت کمتر درد داري همراهي کرد و بالش رو زير شکمش گذاشتم اونوقت يکمي کپلش از هم باز شد و سوراخ کونش معلوم شد يکمي ديگه از اون کرم بي حس کننده رو برداشتم و به کونش ماليدم بقيه رو هم به کيرم حالا همه چيز محيا بود آروم سر کيرم رو گذاشتم لب سوراخ کونش که همينکه چسبيد و گرمي اون رو حس کرد دوباره خودش رو جمع کرد با دستم هرچي زور داشتم کپلش رو از هم باز کردم و يکمي فشار دادم چون چرب بود سر کيرم تا ختنه داخل رفت که يه اوف بلند کشيد و باز هم همون وووئي رو گفت وقتي بيشتر فشار دادم چنان چيغ کشيد که گفتم الان همه همسايه ها صداش رو شنيدن از ترس کشيدم بيرون محکم زدم روي کونش گفتم بابا يواش تر همه هسايه ها فهميدن با همون صداي لرزان که معلوم بود گريه اش گرفته گفت خوب تو يواش تر بکن داره مي سوزه آخه . گفتم اون روتحتي رو بگير به دندونات تا جيغ نزني اون هم همون کار رو کرد بعد دوباره کيرم رو گذاشتم در کونش باز فشار دادم يواش يواش داشت مي رفت تو واي داشتم خودم نگاه مي کردم وقتي کيرم مي رفت تو تمام عضلات سوراخ کونش رو از هم باز مي کرد ديگه قدرت نداشت خودش رو جمع کنه جيغ مي زد و پاهاش رو بلند مي کرد و روي هوا مي لرزوند بعد محکم مي زد روي تشک تخت مثل آدمي که داره جون مي ده اين کارش من رو بيشتر حشري مي کرد از اون ورم هي وووئي و آه و اوه بعد محکم با مشت مي زد روي تخت هرچي فشار مي دادم اين عمل اون هم بيشتر مي شد مي دونستم که داره درد مي کشه اما واسه من داشت لذت مي داد وقتي به ته کيرم رسيد اصلاً باورم نمي شد که اون کون به اون تنگي چه جوري اين کير کلفت من رو توي خودش جا داده بود وقتي خواستم آروم بکشم بيرون تازه دردش بيشتر شده بود اين رو مي شد از تقلا زدن و جيغ کشيدن و صدا کردن مادرش فهميدم چون هي مي گفت آي مامان وووئي مامان جون که ياد چهره خوشکل مادرش افتادم و بي اختيار گفتم جون چيه قربون اون مامانت هم بشم جون مامانت رو هم بکنم واي ديوانه شده بودم و اصلاً به التماس اون توجه نمي کردم وقتي کاملاً بيرون کشيدم ديدم اون کون به اون تنگي حالا از هم باز شده بود و اندازه دور يه يقراني باز يود توش هم ديده مي شد دوباره کردم تو اين عمل رو دو سه بار کردم و هربار يکمي کرم به کيرم مي زدم بعد کمي روانتر که شد يواش يواش حرکت رفت و برگشتي رو توي کونش کردم واي که چه حالي مي داد . ديگه خودش رو روي زانوهاش نتونسته بود نگه داره و کاملاً روي بالش تخت دراز کشيده بود و اين عمل باعث مي شد که کونش تنگ تر بشه واسه همين هي پاهاش رو به هم مي زد و از درد با پشت پاشنه پاش به کمرم مي زد و مي خواست تمومش کنم اما من اصلاً ول کن نبودم بلکه عمل رفت و آمدي رو تندتر هم کردم . چون کرم بي حس کننده زده بودم خيلي طول کشيد تا آبم بياد واسه همين ميترا ديگه جون نداشت و اون آخرا ديگه بي حال و بي حس افتاده بود و آروم آروم فقط مي ناليد که يهو حس کردم داره آبم مياد اما دلم نمي آمد تا کيرم رو بيرون بکشم محکم با يه ضربه آخر کيرم رو تا ته کردم تو بعد محکم از کمرش گرفتم و بغلش کردم يعني کاملا ً روش دراز کشيده بودم حس کردم تمام آب کيرم ريخت توي کونش مي تونستم حس کنم نبض زدن کيرم رو که هربار آبم توي کون ميترا مي ريزه رو حس کنم حالم جا اومد تمام بدنم خيس عرق بود بدن ميترا هم عرق کرده بود هرچند آبم اومده بود اما هنوز دلم نمي آمد کيرم رو بيرون بکشم اما يواش کشيدم بيرو که ميترا يه ناله کوچيک کشيد و روي تخت ولو شد وقتي نگاه کردم ديدم از سوراخ کونش آب کيرم داره بيرون پس مي زنه همه اين صحنه ها رو الان که توي فيلمي که ازش گرفتم مي بينم باز به ياد اون روز حشري مي شم راستش من تا حالا سکس زيادي داشتم اما هرگز طعم سکسي که با ميترا داشتم خصوصا وقتي که وووئي مي گفت هرگز از يادم نمي ره .بعد اون روز سه بار ديگه من ميترا رو از کون کردم که بعد چند ماه از اون مجتمع رفتند هرچند مي دونم کجا زندگي مي کنند و دو سه بار هم براش پيام فرستادم که مي خوام باهاش باشم اما راه نميده به اميد روزي که دوباره بيارمش توي خونه - ماجراي اون رو هم براتون مي نويسم

لز من و خواهرم

سلام


لز من و خواهرم
سلام اول از همه يك چيزي بگم كه همه اسم ها رو مستعار انتخاب كردم.اسم من نيلوفره و دانشجوي سال دوم رشته كامپيوتر هستم اين جريان رو كه براتون تعريف ميكنم تابستان سال قبل اتفاق افتاد ( اون موقع من 20 سالم بود ) اونسال وقتي كه امتحان ها تموم شد و معلوم شد كه من از هيچ درسي نيفتادم از اصفهان راه افتادم به طرف خونه (شيراز) اولين كاري كه كردم رفتم حموم بعد از شستن خودم وقتي كه خواستم بيام بيرون يك فكري به ذهنم رسيد و چون خيلي حشري بودم و چند مدتي بود كه خودم رو ارضا نكرده بودم قبول كردم كه اجراش كنم خواهر كوچيكم (كه 6 سال از من كوچيكتره ) رو صدا كردم كه بياد پشتم رو كيسه بكشه غرغر كرد كه به *شهروز*(برادر كوچيكم كه اونم 4 سال از من كوچيكتره) بگو از سر نارضايتي داد زدم:ـمامان ببين اين بي ادب چي ميگه! اونم با صداي گرمي گفت شقايق ببين خواهرت چي مي گه. از صداي كليد كه توي در چرخيد فهميدم كه داره از اتاقش ميآد بيرون سريع رفتم سراغ ژيلت كنار آيينه صداي غرغراي شقايق بيشتر حشريم ميكرد وقتي كه در زد و در رو واسش باز كردم سر جاش خشكش زد آخه قبلا بهش اجازه نداده بودم كه حتي با شرت و سوتين منو ببينه ولي الان لخت لخت جلوش وايساده بودم يك لحظه حس كردم كه شهروز داره زير چشمي منو نگاه مي كنه واسه همين خودمو كشيدم پشت در و گفتم:هوي نره غول خجالت نمي كشي منو ديد ميزني ؟ مامان يك چيزي بهش بگو توهم بيا تو ديگه يخ زدم واسه اينكه شقايق خودش رو ريلكس نشون بده گفت كيسه ات كجاست؟ از لرزش صداش فهميدم كه حول شده گفتم: كيسه واسه چته؟ بيا اينو بگير و ژيلت رو دادم دستش بيا اينحا مي خوام پشمام رو واسم خطي بزني دست خودم ميلرزه خراب ميشه گفت:ولي تو كه گفتي بيام كيست بكشم! گفتم:پس بايد ميگفتم بيا پشمم رو مرتب كنم ژيلت رو بهش دادم و بهش گفتم شلوارت رو در بيار خيس نشه گفت:خيس نميشه خيلي حواسش بود كه دستش رو روي لبه هاي اونجام نزاره وقتي كه داشت موهاي اضافي زير رو ميزد خودم رو رو دستاش مي مالوندم تو همين حال بودم كه ترشحاتم روي دستاش سرازير شد از خجالت سرخ شده بود وقتي دستش رو اورد بالا حسابي لزج شده بود اروم گفت شير اب رو باز كن من دستم كثيفه (راستش خيلي تو اين كارا بي استعداد بود) وقتي كه دستش رو شست از حموم رفت بيرون و من هم بعد از يك دوش گرفتن حولم رو پوشيدم و اومدم بيرون وقتي كه شهروز منو ديد پوزخند معني داري زد و گفت اينو چي كار كردي اينقد رنگ و روش سفيد شده بود گفتم به تو چه پر رو رفتم تو اتاق كه لباس بپوشم كه شقايق پشت كامپيوتر نشسته بود رفتم سروقت كمد لباسام و يك سوتين برداشتم حوله رو از تنم در اوردم رفتم پيشش و اونو بهش دادم گفتم بيا اينو برام ببند يكم روي صندللي جا باز كرد كه بشينم خودم رو از پشت بهش فشار مي دادم ولي اون امتنا ميكرد و خودش رو عقب مي كشيد بعد از اون لباس هام رو پوشيدم و از اتاق رفتم بيرون ديگه گذشت تا فردا شب كه داشتيم سريال ميديديم كه اون دستش تو شرتش بود( كار هميشش بود يعني هر وقت بيكار مي شد يا به چيزي دقت ميكرد همين كار رو ميكرد مامان بهش گفت: دستت رو در بيار اونم گفت اخه ميخاره شهروز بهش نگاه كرد و زير لب جوري كه مامان نشنوه گفت: هميشه ميخاره مگه نه ؟ شقايق جواب نداد و سرخ شد منم از فرصت استفاده كردم و گفتم : بابا شهروز چرا اينقدر تو كارايه ما دخالت مي كنه بهش يك چيزي بگو خلاصه اون شب واسه شهروز به جهنم تبديل شد كه كلي كتك خورد وقتي كه همه خوابيدن يعني همه جز من منم رفتم تو اتاق پشت كامپيوتر نيم نگاهي به شقايق كه رو تختش خوابيده بود انداختم و تو سايت هاي سكسي شروع كردم به گشتن بعد از نيم ساعت احساس كردم يك نفر از پشت بغلم كرده از سينه هاي كوچيكش فهميدم كه شقايقه دستم رو گذاشتم رو دستاش و رو به جلو كشيدمش گفتم چيه؟ مهربون شدي روي پاهم نشست و گفت : تنها تنها چرا صدام نكردي منم سايتاي خوبي بلدم گفتم تا تو اينجايي چرا سايت؟ نخودي ليخندي زد و گفت پس تو تا كامپيوتر رو خاموش ميكني منم حاضر ميشم وقتي كه كامپيوتر رو خاموش كردم به شهواني ترين شكل ممكن ديدم كه لخت روي تخت خوابيده اولين بار بود كه اينجوري ميديدمش سينه هاش كوچيك بودن يكم تپل بود و حسابي كسش پشمالو بود ( تازه فهمبدم كه چرا اينقدر دستش تو شرتشه و ميگه ميخاره ) لباس خواب و شورتمو در اوردم و رفتم كنارش اول همه يك لب ( كه بلد نبود ) ازش گرفتم بعد شروع كردم گردنشو خوردن اونم داشت با موهاي من بازي مي كرد سينه هاش با اينكه كوچيك بود ولي حلاليش قهوهاي بود و قطرش زياد بود شروع كردم به خوردنش آه و نالش بالا گرفت گفتم خره آروم ! بلند ميشنا راستي سوتينم رو باز كن بعد از روش اومدم پايين و اون اومد روي من وقتي كه سوتينم رو باز كرد خودش رو بهم فشار مي داد انگشتش رو با اب دهنش خيس كرد و گذاشت روي سوراخ پشتم و يهو كردش تو گفتم: مثل اينكه زياد فيلم مي بينيها آروم تر بعد 10دقيقه كه انگشتش رو عقب و جلو ميكرد و لاله گوشم رو مي خورد از روم بلند شد و به حالت 69 (دوستاني كه نميدونند حالتيه كه سر من بين پاهاي اونه سره اونم بين پاهاي منه وقتي كسش رو از نزديك ديدم حسابي حشري شدم كسش كوچيك و ناز بود و گوشتاي اضافيش از بين لبه هاش بيرون زده بود آروم شروع كردم به ليس زدنش با انگستام لبه هاش رو باز كردم و بلوكش (چوچول) رو با زبونم بازي ميدادم از اين كارم حسابي خوشش اومده بود چون خودش رو خيلي بهم مي چسبوند اين كار رو به صورت حرفه اي انجام ميدادم ولي اون خيلي ناشي بود و كسم رو توي دهنش گرفته بود و با ولع مي خورد و حتي چند بار هم گازش گرفت چند دقيقه اي همين طوري گذشت كه گفت ميخوام پستونات رو بخورم بر خلاف بقيه كاراش اين كارش رو خيلي بلد بود منم با دست كسش رو بازي ميدادم كه از صداهاش ونفس نفس زدناش و خودش رو به من فشار ميداد فهميدم داره ارضا ميشه از رو خودم بلندش كردم و با زبون كسش رو نوازش كردم كه يدفه ترشحاتش پخش شد توي صورتم وقتي برگشت و منو ديد از خجالت چشماش رو بست منهم كه از بوش حالم داشت بهم ميخورد رفتم و با دستمال كاغذي صورتم رو پاك كردم و دو زانو رفتم روي سرش و كسم رو فشار دادم روي دهنش كه فهميد و شروع به خوردن كرد واسه خودم خيلي عجيب بود كه چرا دير دارم ارضا ميشم بلند شدم و كونم رو كردم طرفش كه اون با انگشت افتاد جونش و بلاخره منو ارضا كرد بعد بلند شد و لباساش رو پوشيد منم كه حال نداشتم فقط دامنمو پوشيدم و رفتم روي تختم و اونم اومد روي تخت من و تا صبح توي بغلم خوابيد صبح با صداي التماس هاي شقايق از خواب پريدم پتو به طور كامل از روم رفته بود كنار يكم كه دقيقتر شدم ديدم كه شهروز تو اتاقمونه و شقايق پاهاش رو گرفته و نميزاره از جاش تكون بخوره شقايق كه بغضش تركيده بود گفت نيلو بيا راضيش كن نره به كسي چيزي بگه از جام بلند شدم و به شقايق گفتم ولش كن يدفعه يادم افتاد كه فقط دامن پامه و همه چيز رو خراب كردم شهروز كه به نظر ميرسيد ميخواد انتقام ديشب رو بگيره به سينه هاام نگاهي انداخت گفت: همديگه رو كبود كردين حالا ميخواي به كسي نگم؟ پس بايد با منم آش آش كني! با تموم قدرتم دوتا زدم تو گوشش خواست كه بره بيرون بازوش رو گرفتم و گفتم من همه چيز رو مي دونم يعني شيوا همه چيز رو بهم گفته ( شيوا دوست دبيرستانيم بود كه با شهروز دوست شده بود و وقتي كه شهروز تقاضاي سكس ازش كرده بود باهاش قهر كرده بود ) با شنيدن اسم شيوا سرجاش خشكش زد گفتم اگه زيپ دهنت رو نكشي منم لوت ميدم حالا گم شو بيرون. اون رفت بيرون و به هيچ كس چيزي نگفت وقتي چشمم به شقايق افتاد كه دار گريه ميكنه بلندش كردم و رو تخت گذاشنمش و در رو قفل كردم سرش رو تو سينم فشردم و دلداريش دادم ميدونستم كه وقتي كه برم شقايق از پس شهروز بر نمياد و پودش هم از همين ميترسيد اون روز وقتي كه بابا از سر كار اومد رفتم پيشش و ازش خواستم كه شقايق رو تو يكي از دبيرستان هاي اصفهان ثبت نام كنه و بياد خونه من (چون من دانشگاه آزاد مي رفتم با يكي از دوستام خونه اجاره كرده بودم ) گفتم كه خودم هم مواظب رفت و آمدش هستم و تو درساش كمكش ميكنم خلاصه با كلي چونه زدن پدررو مادرم قبول كردن و قرار شد كه شقايق از دوم دبيرستان به بعد پيش من بمونه خودش هم از شنيدن اين خبر كلي خوشحال شد خلاصه اون سال 3 نفري( من و شقايق ودوستم ) يك خونه نزديك دبيرستان شقايق كرايه كرديم اول دوستم ناراحت شد و فكر كرد كه ديگه نمي تونيم با هم لز داشته باشيم ولي وقتي جريان رو فهميد خيلي خوشحال شد و شقايق رشته نقشه كشي معماري رو انتخاب كرده بود ميترا (هم خونه ايمون) كه اين رشته رو توي دانشگاه مي خوند ميتونست كه بهش كمك كنه شقايق هم خيلي زود با اون صميمي شد و از اون به بعد هر شب سه تايي با هم لز داريم

پرده حلقوي

سلام
پرده حلقوي
سلام به همگي.همونجور كه قول داده بودم ميخوام ماجراي دكتر رفتن مليحه رو براتون تعريف كنم.بعد از اون شب كه ترتيب مليحه رو از جلو دادم ديگه مليحه ول كن نبود و روزي چند بار زنگ ميزد كه چكار كردي بالاخره يه دكتر پيدا كردي كه منو ببري پيشش منم نميتونستم موضوع رو با هر كسي در ميون بذارم و با چند تا از دوستام كه موضوع رو گفتم البته نگفتم كه با خواهر زادم شيطوني كردم بهشون ميگفتم با زيدم سكس كردم و از اين حرفا اونا هم ميگفتن تو كه از جلو كرديش بيار تا ما هم بكنيمش واسه همين منم زياد پيگير موضوع نبودم تا اينكه يكي از دوستام يه دكتر بهم معرفي كرد و گفت آدم مطمئني هستش من هم زنگ زدم مطبش و يه وقت گرفتم خلاصه روز موعود فرا رسيد و من و مليحه چند بار حرفامونو تمرين كرديم تا اگه دكتر چيزي پرسيد حرفامون يكي باشه. ساعت 6 بعد از ظهر رفتيم مطب اما منشي به جاي ما مريضهاي ديگه رو ميفرستاد داخل منم شاكي شدم و به منشي گفتم كه خيلي وقته از نوبت ما گذشته به من جواب داد آقاي دكتر گفتن شما واستيد آخرين نفر. چاره اي نبود بايد صبر ميكرديم .بالاخره ساعت 8 شب كه همه مريضها رفتن نوبت به ما رسيد(حالا نگو اين دوستم ماجراي منو براي دكتره تعريف كرده بود واسه همين دكتر مارو نگه داشت آخر سر) وقتي رفتيم تو دكتره گفت بفرماييد مشكل چيه ؟و مليحه هم طبق نقشه اي كه قبلا كشيده بوديم گفت آقاي دكتر اين نامزدم هستش به من شك داره ميگه قبل از ازدواج بايد ازت مطمئن بشم دكتر گفت خوب چطور ميخواي مطمئن بشي منم گفتم شما معاينش كنيد ببينيد دختره يا نه؟دكتر گفت حالا من از كجا بدونم كه شما با هم نامزديد ؟ شناسنامه با خودتون آورديد؟ من گفتم نه . دكتر بلند شد منو برد يه گوشه و گفت راستشو بگو دوست دخترته؟گفتم نه بابا نامزدمه. گفت من بچه نيستم كه با اين حرفا بشه گولم زد. منم گفتم حقيقتش آره دوست دخترمه.گفت حالا شد يه چيزي. گفت بيرون باش تا من معاينش كنم. منم رفتم بيرون ديدم منشي هم رفته و فقط من موندم و مليحه و دكتر . تقريبا نيم ساعت شد كه ديدم مليحه اومد بيرون و دكتره منو صدا كرد رفتم داخل كه دكتر بهم گفت برو هر چي دوست داري بكنش طرف پرده حلقويه و فقط با زايمان پاره ميشه.برو خوش باش.منم كلي ازش تشكر كردم و اومدم بيرون دست مليحه رو گرفتم و رفتيم طرف خونه از خوشحالي نميدونستم چكار كنم مليحه رو رسوندم در خونشون و خودم رفتم. سه چهار روز بعد رفتم خونشون تا اگه موقعيت مناسب بود باهاش يه حالي بكنم از خواهرم پرسيدم مليحه كجاست؟ گفت تو اتاقشه رفتم در اتاقشو باز كردم ديدم تنهاست رفتم تو و در رو پشت سرم قفل كردم بهش گفتم خوب خيالت راحت شد كه؟گفت آره . گفتم راستي دكتره چطوري معاينه ميكرد ؟ گفت چه عجب بالاخره يادت افتاد كه از اون روز هم بپرسي فكر ميكردم برات مهم نيست. گفتم از خوشحالي اصلا يادم رفته بود خوب حالا تعريف كن.مليحه گفت بعد از اينكه تو رفتي بيرون دكتره گفت لباساتو در بيار منم خجالت ميكشيدم و روم نمنيشد دكتر گفت بالاخره من بايد ببينم اون تو چه خبره يا نه منم با اكراه لباسام رو درآوردم فقط يه تاپ تنم بود با يه شرت گفت رو تخت بخواب منم خوابيدم و دكتر شرتمم در آورد و شروع كرد مثلا معاينه كردن اما اينقدر كسمو دستمالي كرد كه آب كوسم سرازير شد بعد تاپم رو در آورد و كيرشو از تو شلوارش كشيد بيرون منم از بس كه حشري بودم ديگه هيچي نگفتم كيرشو گذاشت در كسم و فشار داد تو تقريبا 1 ربع داشت ميكرد كه آبش اومد و ريخت روي شكمم بعد با دستمال آبشو پاك كرد و گفت بلند شو معاينت تموم شد پردت حلقويه و به اين راحتي پاره نميشه و درباره سكسمون هم به كسي چيزي نگو بعد از اينهم اگه دوست داشتي بيا با هم يه حالي بكنيم منم كه از شنيدن اين حرفا كيرم راست شده بود و داشتم حال كردم ديدم اگه چيزي نگم ضايع ميشه بلند شدم و به مليحه گفتم الان ميرم خوار مادرشو ميگام ديدم مليحه راستي راستي باورش شد دستمو گرفت گفت حالا كه گذشته همون يه دفعه بود ديگه الان بري شر درست كني آبروريزي ميشه بيخيالش شو منم جوري وانمود كردم كه انگار چاره ديگه اي نيست .نشستم رو تخت مليحه و كشيدمش تو بغلم گفت مامان خونس يه موقع شك ميكنه .گفتم آروم و بي سروصدا يه حال كوچولو ميكنيم و ميرم بيرون و شلوار و شورتشو با هم كشيدم پايين كيرمو در آوردم و گذاشتم دم كوسش و كردم تو كوسش و همينطور تلمبه زدم و ازش لب ميگرفتم و سينه هاشو ميماليدم تا اينكه بعد از 5 دقيقه آبم اومد كشيدم بيرون و آبمو ريختم روي كوسش و چند دقيقه هم تو بغلش دراز كشيدم بعد بلند شديم لباسامونو مرتب كرديم و رفتيم بيرون
جون اون مادرت بده اون نظر رو

كس دادن مليحه

سلام
كس دادن مليحه
حتما ماجرايي رو كه قبلا براتون تعريف كردمو يادتون هست و اما ادامه داستان.بعد از اون ماجرادرست يادم نيست كه چند وقت شد نرفتم خونشون فكر كنم حدودا يكي دوماهي شد يعني راستش يه جورايي ته دلم ترس داشتم و مدام پيش خودم فكر ميكردم كه حتما مليحه به كسي چيزي گفته و يه احساس بدي داشتم و براي همين سعي ميكردم كه كمتر تو مسير مليحه يا خواهرم و شوهرش قرار بگيرم.تا اينكه يكي از بستگان نزديكمون تو بيمارستان بستري شده بود منم يه روز با موتور رفتم ملاقات اين بنده خداكه از قضا ديدم كه خواهرم و بچه هاش هم اونجا هستن من همش سعي ميكردم ازشون فاصله بگيرم به همون دليل كه گفتم تا اينكه موقع رفتن رسيد و چون چند نفر از فاميلها كه براي ملاقات اومده بودن و وسيله نداشتن قرار شد با ماشين دامادمون بيان و عوضش مليحه با من بياد كه با موتور تنها رفته بودم.خوب منو مليحه هم راه افتاديم اينم بگم كه ما شام خونه خواهرم دعوت داشتيم و منم بايد ميرفتم تو مسيره برگشتمون به طرف خونه مليحه به من گفت دايي ديگه سراغي از ما نميگيري من چيزي نگفتم و فقط خنديدم گفت نكنه از ماجراي اون روز ناراحتي؟گفتم راستشو بخواي آره. گفت بيخيال بابا من كه كلي هم حال كردم .تو راه برگشت به خونه يه خيابون بود كه خيلي خلوت بود مليحه هم از موتورسواري خيلي خوشش مياد واسه همين يه من گفت دايي ميشه به من موتورسواري ياد بدي منم گفتم چرا كه نه مگه از اينجا بهتر هم پيدا ميشه؟خلاصه جاهامون رو عوض كزديم و يه خرده طول كشيد تا مليحه ياد بگيره كه چطور راه بيوفته..منم كه پشت سر مليحه نشسته بودم باز يه فكرايي به سرم زده بود واسه همين با هر ترمزي كه ميزد خودم رو بيشتر ميچسبوندم بهش اونم به روم نمي آورد ديگه داشتيم به جاهاي شلوغ ميرسيديم كه گفتم بهتره جاهامون رو عوض كنيم بعد بهش گفتم يه سر بريم خونه ما من يه چيزي بردارم سر راه بدم به يكي از دوستام.گفت باشه.خلاصه تا برسيم به خونه يه خرده از اون شبي كه با هم بوديم گفت وقتي رسيديم به خونه من موتور رو گذاشتم توي حياط و بهش گفتم بيا بالا رفتيم تو آتاق منم رفتم سي دي رو كه ميخواستم بدم به دوستمو برداشتم ميخواستم بيام بيرون كه گفتم بذار يه شربت درست كنم بخوريم واسه همين سي دي رو دادم به مليحه اونم گفت حالا اين سي دي چي هستش گفتم يه شوي جديده اگه ميخواي بذار نگاه كن گفت دير ميشه گفتم نترس.اونم سي دي رو گذاشت توي ضبط كه ديدم گفت حال ميده شو همشه اينجوري باشه وقتي برگشتم ديدم داره نگاه ميكنه تا منو ديد خنديد گفت همين شوي جديدت هست؟ گفتم آره ديگه (حالا سي دي سوپر بود) شربتا رو گذاشتم روي ميز و خودم نشستم كتار مليحه و چسبيدم بهش و دستمو گذاشتم رو پستوناش كه گفت دايي امروز هم آره ؟گفتم مگه اشكالي داره؟خنديد و گفت نه آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب.منم بهش گفتم آفرين دختر خوب.دكمه هاي مانتوش رو باز كردم و مانتوشو در آوردم زير مانتو يه تاپ تنش بود با يه شلوار لي تنگ شلوارش رو كه در آوردم ديدم زيرش شورت نپوشيده يه كس تازه تراشيده سفيد جلوم بود افتادم به جون كسش حالا نخور كي بخور ديگه داشت جيغ ميزد از يس كه بهش حال ميداد تاپش رو در آوردم يه كرست مشكي بسته بود كه اونم با ز كردم حالا ديگه لخت لخت بود به من گفت تو هم لخت شو ديگه تو يه چشم بهم زدن لخت شدم و رفتم تو بغلش كيرم درست روي كسش بود و ماليده ميشد به كوسش گفتم ميذاري بكننمت ؟گفت از جلو نه گفتم نترس بابا از عقب گفت آخه دردم مياد گفتم بذار تف بزنم تا ليز بشه.يه ذره تف زدم به كيرم و گذاشتم در كونش اما مگه تو ميرفت هر كاري كردم تو نرفت كه نرفت بهش گفتم اون دفعه كه بار اولت بود راحتتر رفت تو بعد بهش گفتم بذار سر كيرمو بكنم تو كست تا با آب كست يه خرده ليز بشه بعد بكنم تو كونت گفت فقط مواظب باش تا ته نكني كه بدبخت ميشم گفتم نترس بابا حواسم هست واسه همين كيرمو گذاشتم دم كوسش با يه ذره فشار كيرم رفت تو كسش اما تا نصفه بيشتر نكردم نميدونيد چه حالي داد بعد همينوطور داشتم آروم كيرمو تو كوسش عقب جلو ميكردم كه يه دفعه ديدم چندتا تكون محكم خورد و چسبيد به من و كيرم تا ته رفت تو كوسش منم يه لحظه ماتم برد كه اين چه كاري بود كه مليحه انجام داد ولي اون اينقدر تو حال خودش بود كه اصلا حاليش نبود منم با خودم گفتم حالا كه تا ته رفته بذار حالمو بكنم و به كارم ادامه دارم ديگه راحت كيرمو تا ته ميكردم تو كوسش و بيرون مي كشيدم اما از چيزي كه تعجب كرده بودم اين بود كه چرا از كوسش خون نمياد فكر كردم شايد قبلا كسي پردشو پاره كرده اما بهتر ديدم كه تو اون لحظه چيزي بهش نگم.بعد از چند دقيقه كه كردمش ديگه داشت ابم ميومد ولي كيرمو در نياوردم و به تلمبه زدن ادامه دادم تا اينكه آبم اومد و تمام آبمو ريختم تو كوسش آصلا ديوونه شده بودم نميدونستم دارم چكار ميكنم بعد كه به خودم اومدم ديدم مليحه آروم داره گريه ميكنه بهش گفتم چيه ؟ چرا گريه ميكني؟گفت كيرتو تا دسته كردي تو تازه ميگي چرا گريه ميكنم ؟بهش گفتم اتفاقا خودمم ميخواستم همين رو ازت بپرسم كه چرا از كوست خون نيومد ؟مگه قبلا با كسي از جلو سكس داشتي؟گفت نه بابا تو اولين نفري كه هم از عقب و هم از جلو منو كردي.گفتم پس چرا از كوست خون نيومد؟گفت من چميدونم شايد كير تو خيلي كوچيكه؟ منم با تعجب بهش گفتم شايد.گفت اصلا اون هيچي چرا آبت رو ريختي تو؟اگه من حامله بشم چي؟ اونوقت چكار كنيم؟گفتم ميتوني بگي كي پريود بودي ؟ گفت 3 روز پيش تموم شده .بهش گفتم پس غصه نخور بعد از پريود معمولا 1هفته تا 10 روز طول ميكشه تا دختر براي حاملگي اماده بشه اما براي اينكه خيالت راحت بشه بريم سرراه از داروخانه يه قرص ضد حاملگي بگيرم بخور.وقتي ميخواستيم بريم گفت ميترسم پردم پاره شده باشه بهش گفتم واسه اينكه خيالت راحت بشه يه دكتر آشنا پيدا ميكنم كه معاينه ات كنه ببينه مشكلي پيدا كردي يا نه.گفت قول ميدي؟ گفتم مرد و مردونه حالا اخماتو وا كن. ديدم نيشش باز شد و گفت بريم ولي عجب حالي داد. گفتم آره فكر نكنم هيچي تو دنيا به اندازه سكس با فاميل نزديك به آدم حال بده مخصوصا اگه طرفت يه كوس تر و تازه باشه. ديدم زد زير خنده و از پله ها رفت پايين
جون خودت نظر بده

تجربه سکس سعید

سلام
سعید
سلام.اسم من سعيده. در حال حاضر 28 سالمه. من دو تا خواهر دارم و يه برادر كه همگي از من بزرگتر هستن. ماجرايي كه ميخوام براتون تعريف كنم عين واقعيته كه براي من و دختر خواهر بزرگم اتفاق افتاد.خواهر بزرگ من 3 تا بچه داره 2 تا دختر و 1 پسر كه دختر بزرگه تقريبا همسن منه و بعدش پسر خواهرم هست كه در زمان اين ماجرا سرباز بود و دختر كوچيكه خواهرم 2 سال پيش كه اين اتفاق افتاد سال آخر دبيرستان بود و داشت ديپلم ميگرفت.اين ماجرا 2 سال پيش رخ داد يعني زماني كه من 26 سالم بود.جريان از اين قرار بود كه پسر خاله دامادمون قرار بود ساعت 5 صبح از مكه برگرده و دامادمون به اتفاق خواهرم و مهناز كه دختر بزرگه خواهرم هست ميخواستن شب رو برن خونه اين فاميلشون و صبح زود با بقيه برن فرودگاه و مليحه دختر كوچيكه خواهرم كه اون سال داشت ديپلم ميگرفت نميتونست بره و پسر خواهرم كه سرباز بود و تشريف نداشت واسه همين خاطر به من گفتن كه برم خونشون كه مليحه شب تنها نباشه منم اطاعت كردم.شب كه رفتم خونشون مليحه تازه از حموم اومده بود بيرون و داشت موهاشو درست ميكرد منم رفتم نشستم پاي تلويزيون و با كانالهاي ماهواره بازي ميكردم كه ديدم مليحه برام چاي آورد يه پيرهن نازك تنش بود كه كرست مشكيش از زيرش كامل معلوم بود وقتي خم شد كه چاي رو بردارم چشمم افتاد به لاي پستوناش كه از بالاي پيرهنش يه خرده معلوم بود همين باعث شد كه كيرم حسابي بلند شه. بعد يواش يواش يه فكرايي به ذهنم خطوركرد پيش خودم گفتم چي ميشد كه مليحه امشب مال من بود و من ميكردمش.با خودم گفتم بذار يه خرده رو مخش كار كنم ببينم مزه دهن خودش چيه.سر صحبت رو باهاش باز كردم و گفتم يه رفيق پيدا كردم كه خيلي چيز باحاليه ديدم يه كمي تعجب كرد چون من تا حالا درباره اين چيزا باهاش حرف نزده بودم پرسيد يعني چي باحاله؟ منم گفتم يعني اينكه همه جوره اهل عشق و حاله و هر كاري كه بخوام برام انجام ميده اونم گفت خوب معلومه شما پسرا از دخترا چي ميخواهيد گفتم خوب زندگي يعني همين كارا ديگه. گفت اگه يكي مثلا با من يا مهناز از اين كارا بكنه ناراحت نميشي؟ گفتم آره. گفت: پس چرا خودتون دنبال اين برنامه ها ميريد منم در جوابش گفتم اين دخترا خودشون ميخوان شما هم اگه خودتون دوست داشتيد بريد هر كاري خواستيد بكنيد به شرطي كه كسي مزاحمتون نشه اونم به شوخي و خنده گفت پس منم همين فردا ميرم 20 تا رفيق پيدا ميكنم. گفتم كه چي بشه؟ گفت: كه همين كارهايي كه شما ميكنيد منم بكنم به شوخي بهش گفتم حالا مگه بيل به كمر ما خورده كه تو دنبال دوست پسر بگردي يعني من نميتونم كار دوست پسرت و انجام بدم گفت دايي تو ديگه خيلي پر رو شدي آخه تو داييم هستي و بلند شد رفت وقتي برگشت ديدم بازم چاي آورد بهش گفتم بنشين كنارم گفت حالا نميشه بشينم اونطرف گفتم آخه من دوست دارم بشيني اينجا اونم گفت چشم و نشست. بهش گفتم مليحه اين چه پيرهني هستش كه تنت كردي گفت مگه چشه؟ گفتم از بس كه نازكه حتي كرستت هم از زيرش معلومه با تعجب گفت چيه امشب خيلي ريز بين شدي با خنده بهش گفتم تازه خيلي چيزهاي ديگه هم ديدم كه بهت نگفتم.همينطور داشت منو نگاه ميكرد ازش پرسيدم هيچ ميدونستي بعضي از يهوديا ازدواج دايي و خواهرزاده رو مجاز ميدونن با تعجب گفت نه؟گفتم اگه اين قانون تو ايران بود چي ميشد؟گفت چي ميشد؟منم گفتم اونوقت ديگه منم ميتونستم با تو ازدواج كنم.گفت اين حرفا چيه ميزني نكنه ديوونه شدي ؟گفتم مگه ميشه يه تيكه به خوشكلي و خوش تيپي و خوش هيكلي تو رو ديد و ديوونه نشد؟اصلا به نظر تو اين درسته كه يه نفر از راه برسه كه هيچ شناختي ازش نداري بعد باهاش ازدواج كني اما با داييت كه كاملا ميشناسي ازدواج نكني؟گفت چشم مامانم روشن نميدونه داداشش تو چه فكرايي هست. فعلا كه ما تو ايرانيم و تو ايران هم نميشه از اين كارا كرد.گفتم قانوني بله اما غير قانوني چي؟گفت واقعا كه زده به سرت و بلند شد كه بره من دستشو گرفتم و كشيدم به طرف خودم و بهش گفتم بشين كه دستش خورد به كيرم كه در حال انفجار بود يه لحظه احساس كردم خوشش اومد چون مكث كرد منم از فرصت استفاده كردم و كشيدمش تو بغلم و دستمو گذاشتم رو كسش و از روي شلوار شروع كردم كسشو ماليدن.اولش ناز ميكرد كه تورو خدا نكن زشته گفتم اينا همه حرفه. زشت كيلو چنده وقتي كه هر دومون دوست داريم حال كنيم. ديگه چيزي نگفت فقط نفساي عميق ميكشيد خيلي داشت حال ميكرد دكمه هاي پيرهنش رو باز ميكردم كه گفت نه منم گفتم فقط يه حال كوچولو مطمئن باش خوشت مياد و پيرهنشو درآوردم يه كمي پستوناشو از زير كرست ماليدم خيلي خوشش اومد يكي از پستوناشو از زير كرستش آوردم بيرون و شروع كردم به خوردن و همزمان اون يكي پستونشو ميماليدم بعد رفتم زيپ شلوارشو باز كردم و شلوار تنگ و چسبونشو كشيدم پايين رنگ شرتش هم مشكي بود از روي شورت كمي كسشو ماليدم براش بعد بهش گفتم اجازه ميدي؟ گفت ميخواي چكار كني؟ گفتم ميخوام كستو بخورم. گفت: فقط نكني توش گفتم خيالت راحت و شورتشو كشيدم پايين . كس خيلي تميزي داشت يعني يه ذره مو داشت ولي نه اونقدر كه آدم بدش بياد شروع كردم به خوردن كسش . با زبونم چوچولش و بازي ميدادم بعد با انگشت ميكردم تو كسش اما نه زياد فقط به اندازهاي كه حال كنه. ديگه سرم رو داشت به كسش فشار ميداد انگشتمو همونجور كه از آب كسش خيس بود ماليدم به سوراخ كونش و با يه كمي فشار انگشتمو كردم تو كونش ديگه از بس كه بهش حال ميداد هيچ مقاومتي نميكرد يه خرده كه تو كونش انگشت كردم ديدم كه خودش گفت دايي منو بكن گفتم از جلو يا از عقب؟ خودش كيرمو گذاشت در كونش فهميدم منظورش چيه دستم هنوز از آب كسش خيس بود منم كيرمو با آب كس خودش يه خرده ليز كردم و گذاشتم در كونش . با وجودي كه كلي انگشتش كرده بودم اما بازم كونش تنگ بود براي همين كيرم نميرفت تو ولي اينقدر فشار دادم كه رفت ديگه نفسش بند اومده بود و همش التماس ميكرد كه در بيارم ميگفت نميدونستم كه ايتقدر درد داره بهش گفتم خودتو شل كن فقط اولش درد داره يواش يواش عادي ميشه انگار خودش هم اينو فهميده بود چون ديگه بي قراري نميكرد خلاصه من شروع كردم به تلمبه زدن تقريبا 5 دقيقه كردم كه خسته شدم گفتم بيا مدل و عوض كنيم به پشت روي زمين خوابيد منم لنگاشو دادم بالا و كيرمو گذاشتم در كونش وقتي كه داشتم ميكردم تو فقط يه آخ گفت و كيرم رفت تو گفتم اين دفعه چطور بود؟ گفت فقط اولش يه درد باحالي داشت الان خيلي خوبم منم همينجور كه ميكردمش شروع كردم به خوردن پستوناش و ازش لب ميگرفتم كه احساس كردم داره آبم مياد ولي بهش هيچي نگفتم چون پيش خودم فكر كردم شايد نذاره كه آبمو بريزم تو كونش بعد از چند تا ضربه محكم كه زدم آبم اومد و همه رو خالي كردم تو كونش باورم نميشد كه كمرم اينقدر دوام بياره. يه چيزي حدود نيم ساعت بدون اينكه چيزي استفاده كرده باشم داشتم باهاش حال ميكردم آخه هميشه براي يه همچين زماني كه ميخواستم حال كنم بايد كلي اسپري استفاده ميكردم. بعد ديگه كيرمو كشيدم بيرون و تو بغلش ولو شدم اينم بگم همون موقع كه داشتم كسشو ميخوردم اون يه دفعه ارضا شده بود بعد از چند دقيقه بلند شديم گفت مامان شام درست كرده ميخوري؟ منكه خيلي گرسنه شدم گفتم من از تو بدترم ميخواست لباس بپوشه گفتم شامو حال ميده بدون لباس بخوريم اونم همينطور لخت بلند شد غذا رو كشيد و شامو خورديم بعد از شام هم رفتيم تو تختخوابش و تا نصفه هاي شب كه خوابمون ببره دو بار ديگه باهاش حال كردم صبح كه از خواب بلند شدم ديدم صبحانه رو درست كرده بود و رفته بود مدرسه منم صبحانه خوردم و زدم بيرون و تا چند روز روم نميشد كه بهش زنگ بزنم يا برم خونشون

سکس 4 نفری

سلام
سکس 4 نفری
سلام من يه دوستی داشتم به اسمه مهدی بچه باحالی بود چرا؟ چون داستانی که مينويسمو برايه دوتا مون اتفاق افتاده من با مهدی خيلی حال ميکردم با هم ندار بوديم يه بار باهم يکی از بچه هاي مدرسه رو با هم کرديم،،، تو مدرسه بوديم با مهدی داشتيم از کسو کون حرف ميزديم مهدی از دوسته مادرش ميگفت ...ميگفت يه همسايه دارن که دوسته مادرشه مهدی ميگفت هر سری که مياد خونمون باعث ميشه من جق بزنم با تيپيی که ميزنه... گفتم مگه چه تيپی ميزنه گفت: يه بار اومده بود يه دامنه کوتاه پوشيده بود با يه تيشرت نازک که سينه هاش قشنگ معلوم بود وقتی ميشينه جلوي من کسشو ميبينم پاهايه لخت گوشتيشو يه بار که داشت لباس عوض ميکرد قایمکی لخت لخت ديدمش کون گنده و گردی داره منم خيلی کنج کاو شدم که ببينمش .... يه بار از مهدی خواستم منو ببره خونشون که من اون زنو ببينم ،،، بعد از چند هفته مهدی رديف کرد که بريم خونشون زنگ که خورد منو مهدی رفتيم خونشون هيچ کس خونه نبود گفتم کونی منو کير کردی گفت خوب کونی مادرم با همون معصوم خانوم رفته ديگه يه ربع ديگه ميان معصوم خانومم تا عصری اينجاست ...رفتيم تو اطاق تا اونا بيان مهدی دوباره بدنشو برام تشریح ميکرد که مادرشينا اومدن مهدی رفت درو باز کرد منم از لايه در اطاق داشتم نگاه ميکردم مادره مهدی با معصوم خانوم اومدن تو مهدی به مادرش گفت که من اومدم تا باهاش درس بخونم مادرشم زياد به حرفايه مهدی توجه نکردو با معصوم خانوم همون جا لباس عوض کردن مادره مهدی مانتشو در اورد و چيزی زيادیی نپوشيده بود ولی معصوم خانوم مانتو رو در اورد يه بلوزه آستین حلقه ای بافتنی که سوراخيه بزرگی داشت خيلی هم تنگ بود قشنگ سوتينش معلوم بود گردو های بزرگشم معلوم بود يه شلوار لي هم تنش بود بعد يه دامنه بلند تنش کرد بعدم شلوارو از زير در آورد مهدي بيشتر حال مکرد چون نزديک به صحنه بود ..نزديکيه ناهار شد مادر مهدی اونو فرستاد نون بگيره مهدی اومد بمن گفت تا من ميام قشنگ نگاه کن مهدی رفت منم رفتم از لايه در داشتم نگاه ميکردم انگار حرفه لباس بود مادره مهدی ناهيد خانوم رفت طرف کمد يه لباس اورد نشونه معصوم خانوم داد بعد انگار معصومه ازش خاست تا بپوشه اون اول يه نگاه به دره اطاق ما انداخت ديد خبری نيست پشتش به من بود پيرهنشو در اورد من ميخواستم به خاطره مهدی از اين صحنه بگزرم تا اينکه مادرش برگشت کونه قلمبه ی معصومه... دو تا سينيه گردویی... سریع کيرمو در اوردم جق زدم اوضاع داشت بی ريخت تر مي شد شلوارشم در اورد نميدونم چی شد چشم بسته شد باز کردم ديدم بابا... معصومه هم داره لخت ميشه اوضاع خيلی کير تو کير بود معصوم رفت طرف ناهيد سينه هاشو گرفت تو دستش خودشم سينه های قشنگی داشت منم کير تو دست.. هاجو واج مونده بودم که تا تعادلم بهم خورد در باز شد افتادم بيرون خانوم ها در صحنه منو ديدن از همه بد تر کيرمو هم ديدن يه اووو کشيدنو اومدن ترفم..... داشتم از ترس ميمردم... کيرمو که گرفتن داره اطاق باز شد ديدم مهدی لخت وايساده از تعجب داشتم شاخ در می اوردم ناهيد مادرش رفت کيره مهديو کامل کرد تو دهنش معصومم کير منو کرد تو دهنش بد به مهدی گفتم اينجا چه خبره ...گفت: يه بار قضييه رضا رو که تو مدرسه کرديم و تعريف کردم و از کير بزرگت اينا هم سيريش شدن که تو بايد با کيرت يه حا لی به اينا بدی ديدم اينا خودشون ميخوان لخت شدم ناهيد و معصومه دوتايی افتادن به جون کيرم چه ساکی ميزدن مهد ام با کسشون بازی ميکرد خوب که کيرمو خوردن رفتم سراغه سينه های ناهيد ...ناهيد و خوابوندم از طرفه سرش چر دستو پا شدم و سينهارو ميخوردم مهدی هم کسه شو ميخورد معصوم هم از زيرم اومده بود داشت کيرمو ميخورد سينهش خيلی باحال بود گرده گرد نوکشم اندازيه يه بنده انگشت زده بود بيرون نرمو گرم من عادت ندارم تو هيچ سکسی از طرفم لب بگيرم به ندرت اتفاق ميوفته چون فکر ميکنم لب فقط براي ابراز عشق و القت خلاصه اونرو چهار دستو پا کردم که مدله سگی بکنم چه کوني داشتن کسشون از ليه اون رون های گوشتيو سفيد که انقدر گنده بودن که بهم کيب شده بودن زده بود بيرون از جلو هم کيره مهديو ميخوردن کسه معصوم خوشگلترو جمو جور تر بود اول کردم تو کسه معصوم که جيغش رفت هوا ولی بعد که چند دقیقه داد ميزد جر بده منم نه مردی نکردم کيرمو تا ته کردم تو کسش که ابشو تو کسش احساس کردم بقلمون نهيد داشت بدست کسشو ميماليد کيرمو در اوردم کردم تو کس ناهيد يه ذره گشاد تر از معصوم بود ولی کيره من بد چيزی بود کردم تو ميگفت منو بکش جر دادن حال نميده پاره پاره کن هر چقدر محکم کردم هم جيق نزد مهديو اوردم خوابوندم بغل ناهيد ناهيد و رو به خودم نشوندم رو کير پسرش لنگشو گرفتم بلا کيره خدامو کردم تو کسش کير مهديم تو کسش بود ديگه جيق ميزد سينهشم جلوم بود ميخوردمو حال ميکردم چند دقيقه شديد کردمش که خواستم در بيارم که ابم تو نريزه مهدی گفت ماله من داره مياد تهم بريز تو جلوشو بسته مهدی ريخت تو کيرشو در اورد داد معصوم براش ساک زدو تميز کرد ابه مهدی خورده بود به کيرم ليزه ليزه شده بود تن تن تلنبه زدم که ابم اومد همشو ريختم تو کسش خلاصه اينکه اون روز کلی حال کرديم بعداين قضیه ديگه پا نداد از اين حالا بکنيم

سکس با مامانی

سلام
مامانی
از وقتی که يادم مياد شبها پيش مامانم ميخوابيدم.مامانم عادت داشت فقط بايک شورت بخوابه.منم شبها قبل از خواب کلی با هاش ور
ميرفتم البته اونم هميشه با دودول من بازی ميکرداين موضوعبرای من عادی بود و هيچ احساس خاصی نداشتم چون اينجوری بزرگ شده بودم تا اينکه يروز يک فيلم سوپر تو خونه پيدا کردم(بماند از کجا وچه جوری)مشغول نگاه کردن شدم وقتی فيلمو ديدم يجورايی شدم ی احساسهايی تو وجودم بيدار شدن سعی کردم بهش فکر نکنم ولی شب موقع خواب تصاوير جلوی چشمم بود مخصوصا وقتی مامانم اومد بخوابه و لخت شد داشتم ديوونه ميشدم ولی بهروی خودم نياوردم مامان مثل هر شب اومد منو بوسيد بعد دستشو برد سمت دودولم(کاملا سيخ بود) که مثل هميشه باهام شوخی کنهوقتی ديد سيخه گفت ديگه کمکم داری بزرگ ميشی ديگه بايد جدا از من بخوابی.گفتم از کجا فهميدی بزرگ شدم گفت از اونجايی که دودولت سيخ شدهگفتم من که هر شب دودولم سيخ ميشه گفت اره ولی بعد از اينکه من باهاش بازی ميکنم منم از ترس اينکه نگه جدا ازم بخواب گفتم اخه امشب خودم باهاش بازی کردم خلاصه موضوع ختم به خير شدبعد شروع کردم ور رفتن با سينه های باحال مامانم اونم بادودول من بازی ميکردبهش گفتم چرا وقتی بادودولم بازی ميکنی سيخ ميشه مونده بود چی بگه ولی برای اينکه من حساس نشم گفت چون خوشت مياد.منم که منتظره فرست بودم که به قسمت ممنوعه مامان دستگفتم ميخوای منم يک کاری کنم که خوشت بيادگفت چی کار منم بدون معطلی دستم گذاشتم رو کسش وگفتم اينجوری دستمو زد کنار گفت نميشه گفتم چرا گفت اخه من که دودول ندارمگفتم ولی تو فيلم اقاه اينجای خانوم رو ميماليد با تعجب گفت تو کدوم فيلم گفتم همون که تو کمدت بودگفت چرا نگاه کردی اون فيلم بديهگفتم اگه بده چرا خودت نگاه ميکنيبرای اينکه ادامه ندم گفت ديگه نگاه نکنی منم گفتم باشه حالا اينجاتو بمالم گفت نه منم ناراحت شدم گفتم پس منم ميرم مال شراره (خواهر بزرگم)رو ميمالم اونم برای اينکه من فکر نکنم چيزه مهمی گفت شوخی کردم بيا ماله خودمو بمال منم دستمو گذاشتم رو کسشو هر چی تو فيلم ديده بودم انجام دادم مامانم هم هی خودشو تکون ميداد بعداز چند دقيقه شورتشو در اورد منم وقتی دستم به اون کس داغو خيس خورد داشتم ديوونه ميشدم مامان به ناله کردن ترسيدم دستمو برداشتم گفتم چيزی شده گفت نه داره خوشم مياد بمال توشو بمال منم شروع کردم اما ايندفعه توشو بعد چند دقيقه مامان چندتا تکون خوردو بيحال افتاد گفت بسه گفتم خوشت اومد گفت خيلی اخه ۱۰ سال بود که خوشم نيومده بود گفتم پس چرا وقتی من خوشم مياد مثل شما بيحال نميشم گفت تو هنوز کوچيکی چند وقت ديگه تو هم ميشی. خلاصه سکس منو مامان ازاون شب شروع شد وبه بقيه اعضا خانواده هم رسيد

مال منی (لزبین)

سلام
داستان سکسی بزودی